امام حسن به عبدالزهرا فرمودند:اگه خواستی برام روضه بخونی اینو بخون ...
روضۀ من اون لحظه ای بود که دستم تو دست مادرم بود ... تو کوچه های بنی هاشم، اون نانجیب چنان سیلی محکمی به صورت مادرم زد که بر زمین افتاد ،فقط همینو بگم،از این طرف که میرفتند ؛ دستان امام حسن در دستان مادر بود اما وقتی از اون کوچه برمیگشتند، دیگه دستان مادر دردستان امام حسن بود . امام حسن شده بود عصای دست مادر،
ممنونم ای زهر جفا کردی مرا حاجت روا
درد غم دیرینه ام دادی طبیبانه شفا
کاش آن زمان می آمدی در کوچه های بی کسی
تا می گرفتی پیش از این با جرعه ای جان مرا
تا که نمی دیدم دگر آن صحنه های پر شرر
شاهد نمی شد چشم من بر ضرب سیلی جفا
یا آنکه آتش می زدی بر این دل خونین جگر
تا که نبینم پشت در افتادن خیرالنسا
همه بگید یا زهرا