مثلِ همین روزا عجب تشییع جنازه ای تو شهر مدینه شد .. روایت میگه موسی ابنجعفر به بدن پدر بزرگوارشون نماز خواندن .. بهترینِ کفن ها رو آوردن .. روایت میگه عمامۀ امام سجاد رو هم آوردن ، این آقا رو با این پارچهها کفن کنن .. چهارهزار شاگرد داشته این آقا ، همه جمع شدن، احترام کردن . شهر مدینه غوغایی شد از جمعیت. آقا رو با عزت و احترام تو قبرستانِ بقیع به خاک سپردن ... (حالا ببینم دلت کجا میره ؟) بعضی ها میگن ارباب بی کفن حسین .. اما من میخوام از مادرمظلومه اش زهرا بگم ..
همچین که صبح شد اومدن درِ خونۀ مقداد : کجاست فاطمه؟.. ما میخوایم به این بدن نماز بخونیم .. مقداد اومد بیرون ؛ گفت چی میگی؟ دیشب امیرالمؤمنین این بدنُ برد شبانه دفن کرد ، وصیتِ خود فاطمه بود ...
تا این حرف رو زد ،دومیِن ملعون خیلی ناراحت شد؛ چنان سیلی به صورتِ مقداد زد ، زمین افتاد، من میگم شاید تا زمین افتاد گفت ای نامرد، عجب دستایِ سنگینی داری .. سیلیِ تو منِ مرد رو از پا در آورد؛ با مادرِ ما فاطمه چی کرده ...
اومدن قبرستان ، گفتن الان میریم نبش قبرمیکنیم ، بدنِ فاطمه رو از خاک در میاریم ما باید به این بدن نماز بخونیم ...
همچین که خبرُ برا علی آوردن : که چه نشستی! این نانجیبا دارن تو قبرستان دنبال قبر فاطمه میگردن .. علی لباسِ رزمُ پوشید. دستمال زرد رنگی که همیشه برا رزم میبست رو به سر بست اومد تو قبرستان؛ صدا زد اگه سنگی از این قبرستان جابه جا بشه یک نفرتون هم زنده نمیذارم .. تا این رو شنیدن همه فرار کردن ..
اینجا یاعلی اومدن نبش قبر کنن .. نذاشتی... اماکجا بودی مولا کربلا ... اون لحظهای که نیزهدارا پشتِ خیمهها نیزه به زمین میزدن .. همچین که نیزه رو بالا آورد ، دیدن بدنِ کوچک شش ماهه حسینِ بر سر نیزه ...
چِقدَر نیزه بلند است نیفتی پسرم
چنگ این حرملۀ پَست نیفتی پسرم
در سفر شانه به شانه شده ای با عباس(ع)
بـه تـو حالا نرسد دست نیفتی پسرم
حسین آرام جانم
حسین روح وروانم
حسین هست ووجودم
حسین بود ونبودم
حسین داروندارم
حسین ورد زبانم