از
هُرم تشنگی ، میسوزه گریههات
گلبرگ
صورتت علی خشکِ مثل لبات
با
گریهی گرسنگی ، آبم نکن علی
مادر
نمونده از عطش، شیری به سینههاش
آتیش
زده به قلب من ، اشکِ رو گونههات
میخوام
تورو بغل کنم ، میلرزه دستُ پام
لای لای گلم علی لای لای
لای لای گلم علی
روی ضریح
کوچیکِ لبهای تو علی
افتاده
جای بوسهی خشکیدهی رباب
بستم
دخیل حاجتی پای ضریح تو
الهی
که عمو بیاد با مشک پر ز آب
وقت
قرائت و صوت یه کودکه
این
که تو رحل دستامه ، قرآن کوچکه
گفتن حسین قرآن آورده مارو به قرآن قسم بده ، راوی میگه ابی عبدالله فرمود بچهمو بدید باهاش وداع کنم ، علی اصغر رو بغل گرفت ، رباب متوجه شد ابی عبدالله میخواد علیرو به میدان ببره ، عرض کرد آقاجان میخواید ببریدش میدان ، اجازه بدید من لباس نو تنش کنم ، علیرو برد لباس گران قیمت به تنش کرد ، قنداقهی سپید بهش پیچید ، گردنبند گردنش انداخت … پسرکم با بابات میخوای بری میدون … اینقدر این خانوم مؤدبه ،خودشم ایستاد فقط نگاه کرد،
عزیز دردونه ای که توی بغل ابی عبدالله توی خیمه هرچی حسین سرشو بلند میکرد ، این سر میفتاد ، رمق نداشت بچه سرشو نگه داره ، یهو تو دستای حسین چنان حرکتی کرد
ضرب
تیغ چنان دست و پای خود گم کرد
که
خواست گریه کند ، در عوض تبسم کرد
ایوای ایوای
وقت
قرائت و صوت یه کودکه
این
که تو رحل دستامه ، قرآن کوچکه
من
موندم و تلظّیِ ماهی کربلا
من
موندم و یه مادر، مضطر تو خیمه ها
اینا
برای حنجرت ، نقشه دارن علی
من
موندم و یه لشکر دلسنگ بیحیا
یکی یکی قتلهی کربلارو میگرفت
و میکشت ، نوبت رسید به حرمله لعنت الله علیه
…
گفت بی
ادب ، بی حیا … سه تا تیر زدی ، سه جای
قلب زهرارو مجروح کردی ، یه تیر زدی به چشمای خوشگل عباس ، یه تیر زدی به گلوی
نازک علی ، یه تیر هم اون وقتی آقای غریبمون دامن عربیرو بالا زد ، خون پیشانی رو
پاک کنه به قلب آقا .. شد یه جا دلت بسوزه ؟!گفت حسین رو زدم دلم نسوخت ، عباسرو
زدم دلم نسوخت ، اما یه جا اینقدر دلم برای حسین سوخت
..
گفت
همین که تیر رو زدم ، نگاه به بچه کرد ..دیدم ابی عبدالله حیرون مانده ، دو قدم
میاد سمت خیمه چشمش به رباب میفته برمیگرده ، میاد سمت لشکر همه دارن هو میکنن
..حسین … یکی نبود به این بی مروت
بگه
جنگ هم اصولی داره ..
تیری
که استخوان اباالفضل را شکست
آن
تیر را به حنجر این پسر زدی
حسین روح وروانم
حسین هست ووجودم
حسین بود ونبودم
حسین داروندارم
حسین ورد زبانم